شهيد علي نريماني (امير علي)

نويسنده:        زمان انتشار :  03 آگوست 2015  13:03      تعداد بازديد :  2,490 بازديد       

شهيد علي نريماني (امير علي)

 

 

 

 

نام و نام خانوادگي :  امير علي نريماني (علي)

نام پدر : محمد علي (محمد)

تايخ تولد: ۱۳۴۵

تاريخ شهادت: ۱۳۶۰/۱۲/۰۱

تاريخ خاكسپاري: ۱۳۸۱/۰۲/۲۰

محل شهادت: تنگه چذابه

محل مزار :  آستان مقدس  امامزاده ابراهيم (ع) (زمان آباد برخوار)

 

زندگي نامه: 

همه آن روز دور مسئول بسيج روبروي دفتر بسيج جمع شده بودند تا كارشان انجام شود. تعدادي عكس و تعدادي رضايتنامه آورده بودند و عده ايي هم براي تكميل آموزش منتظر دريافت برگه آموزش بودند. مسئول بسيج نام علي نريماني را صدا زد. كسي جواب نداد، دوباره نام علي نريماني را خواند، باز سكوت بود و جوابي شنيده نشد. همه بچه هاي محل او را مي شناختند و متعجب به اطراف چشم دوخته بودند.

همه ديدند كه علي از گوشه مسجد پيدايش شد، چهره اش ناراحت و كمي عبوس به نظر مي رسيد. مسئول بسيج برگه را بالا گرفت و گفت: علي نريماني بيايد و برگه اش را بگيرد.. ار طرف مسئولين موافقت نشده حتما رضايت پدر الزامي است.

خود مسئول بسيج هم اين حرف را باور نداشت. مي دانست كه علي تسليم نخواهدشد علي آمد و جلويش ايستاد، هر دو به هم نگاه كردند. مسئول بسيج طاقت نياورد، اشك در چشم هاي علي جمع شده بود، لب هايش را به هم فشار مي داد و حالت تهاجمي بخود گرفته بود. مسئول بسيج برگشت و دوباره رو در روي علي گفت:

يك ايراد ديگر،آخه تو هنوز نوجواني و كم سن و سال، يكي دو سال صبر كن درس بخوان انشا الله بعد خودم با پدرت صحبت مي كنم. شايد هم با  هم رفتيم جبهه!

همه خنديدند. نه  از روي تمسخر به خاطراينكه خودشان هم اين مراحل را طي كرده بودند. هنوز مسئول بسيج در فكر بود كه يك مرتبه ديد علي به طرف ديوار مسجد دويد. فكر كرد او قهر كرده است چون اين اتفاقات افتاده بود، بانرمش و آرامي او را صدا كرد:”علي جان” بيا تا باهم بيشتر صحبت كنيم،من قول ميدم .

علي رو به ديوار ايستاد نيروهاي بسيجي متعجب شده بودند، ناگهان علي از ديوار بلند روبرويش بالا رفت. همه فرياد شوق كشيدند. مسئول بسيج از ترس زبانش بند آمده بود. علي از بالا سقوط كرد و به زمين افتاده همه  به طرفش دويدند. اما او بلافاصله بلند شد و دوباره با عزمي راسخ از همان ديوار بالا رفت، باز همه نگران بودند. علي رسيده بود به سر ديوار، آن بالا ايستاده بود و از آنجا همه را نگاه ميكرد. دوباره باسرعت پايين پريد و مجدد از ديوار با مهارت خاص بالا رفت و روي ديوار ايستاد و شروع به راه رفتن كرد. صداي صلوات و تكبير تمام فضاي مسجد رضوي را پر كرده بود.

مسئول بسيج سرش را پايين انداخت، وارد دفترشد جاي هيچ بحث و صحبتي برايش نمانده بود علي كار خودش را كرده بود بقيه نيز ب احترام خاص علي را در ميان خودشان گرفتند. علي كنار پنجره ايستاد و گفت:

« مسئول بسيج  بازم بايد انجام بدهم. حاضرم از ديوار بيست متري بالا برم اجازه مي دهي؟» مسئول بسيج كه در پاسخ او مانده بود ريشش را خاراند و خنديد. خنده از سر تسليم و فرار. به علي گفت:«واقعا باريك الله، ناز شستت، باورم نميشد اينقدر مرد شدي. خب ديگه يك بسيجي بايد شجاع و دلير و دل نترس داشته باشه. بازم بهتره با پدرت صحبت كني»، علي ديگر چيزي نگفت. سرش را پايين انداخت و از ميان كوچه ايي كه برايش باز شده بود عبور كرد. علي با خودش گفت: «خب اين اولين قدم، كه مسئول بسيج  بداند ما همچين هم كوچك نيستيم.» از در مسجد بيرون رفت. مسئول بسيج گريه اش گرفته بود، قانون بسيج بود كه رضايت والدين شرط الزامي است.

پدر علي حرفش را به مادر گفته بود. گفته بود كه علي بايد درس بخواند، و گرنه من رضايت نميدهم. مادر تلاش كرده بود كه بين آنها ارتباط كلامي برقرار كند. چون علي دائم  به مادرش مراجع مي كرد و از او مي خواست كه پدر را متقاعد كند، پدر هم زير بار نمي رفت.

علي به نظر خودش بايد اخرين گام را بر ميداشت ديگر چاره ايي برايش نمانده بود و مي دانست كه بسيج بدون رضايتنامه كاري برايش  انجام نمي دهد.

آن شب همه فاميل جمع بودند و درباره حوادث جنگ صحبت مي كردند. علي هم بعد از خواندن نماز در مسجد، به خانه امد. كنار اتاق نشست، طوري وانمود كرد كه از شرايط موجود ناراضي است و ميخواست به نحوي جلب توجه كند.

پدر علي بخاطر اينكه سكوت سنگين مجلس را بشكند، از دايي علي پرسيدك«دايي جان شما درس را بهتر ميدانيد يا چيز ديگر را، دانشگاه بهتره يا مسائل ديگر؟» قبل از اينكه دايي سخني بگويد، علي از جايش بلند شد و در حالي كه بعض كرده بود، به همه گفت:«از نظر من دانشگاه، الان جبهه است هيچ دانشگاهي بهتر از جنگ و دفاع نيست. من هدفم دانشگاه جنگ است.»

به هر صورت پدر مي پذيرد كه او مرغ اين قفس نيست و هواي ديگري در سر دارد. برگه اش را امضاء ميكند، چون مي ديد ديگر جوابي در مقابل فرزندش ندارد. او راهش را انتخاب كرده است، تا خدا چه خواهد.

علي خبر رفتن به جبهه اش را به همه داد. همه را از ماجراي خود آگاه كرد و ديگر احساس كمبود نداشت. رضايتنامه پدرش را روي ميز مسئول بسيج گذاشت. او همه چيزي برا گفتن نداشت، چون قبلا علي امتياز لازم بدست آوزده بود. پدر، دست علي را در دست مسئول بسيج گذاشت. قبل از آن كه حرفي بين آنها رد و بدل بشود علي گفت:«پدر وعده ما كربلا.»

مسئول بسيج دستهايش را به سوي آسمان بلند كرد و آمين گفت پدر هم زير لب چيزي گفت، كه راز دروني اش بود.

وقتي براي اولين بار به مرخصي آمد، همه  اعضاي خانواده را به وجد آورد و از ديده هايش براي آنها سخن گفت و از راحتي و خوشي در جبهه گفت.

علي براي بار دوم رفت، در حالي كه همان روز مادر برايش روضه حضرت قاسم نذر كرده بود. به روحاني مسجد رضوي سفارش كرد كه روضه حضرت قاسم بخواند. همان روز بعد از نماز ظهر خوانده شد. مادر با خودش گفت:«هيچ كس عزيزتر از آقا امام حسين عليه سلام نيست و لحظه لحظه شب عاشورا و ماجراي قاسم به ياد اورد»

عمو زه راه محبت دمي بيا به برم

نهم ز راه عنايت به زانوي تو سرم

خوش است از آن كه ببينم جمال مه رويت

نظر كن دم آخر به روي دلجويت

كجاست مادر افسرده تا نظاره كند

نظر به كشته صد چاك پاره پاره كند

آن شب در تاريخ ۱۲/۱۲/۱۳۶۰ علي رفت و در عمليات مولاي متقيان(ع) دلاوري ها كرد و به شهادت رسيد. مدتها بدن مطهرش مفقود بود و بعد از ۲۰سال در تاريخ  ۰۶/۰۸/۱۳۸۰ به آعوش خانواده اش باز گشت در حالي كه جاي خالي پدر را در خانواده ديد و از دانشگاه عشق فارغ التحصيل شده بود

 

بر گرفته از كتاب چله نشينان عشق – عباس اسماعيلي

وصيت نامه شهيد علي نريماني

اللهم الحفظ الامام خميني الهم اجعلني من جندك نان عندك هم القالبون

ربنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا في امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين (آل عمران-۱۴۷)

با درود فراوان بر شهداي اسلام از هابيل تا حسين (ع) و از حسين گرفته تا انقلاب خونين ما و بخصوص جنگ تحميلي درود بر ادامه دهندگان راه شهدايمان

و با درود بر رهبر كبير انقلاب و بنيان گذار حكومت اسلامي حضرت آيت ا… موسوي خميني كه به حق مي توان گفت نماينده ايست  از جانب حضرت مهدي (عج)

و با درود بر اميد امام و امت حضرت آيت ا… منتظري و با درود بر روحانيت مبارز و با درود بر حزب ا… سربازان جندا… و با درود بر امام جمعه شهر خوبمان حضرت آيت ا… طاهري نماينده امام خميني و با درود بر محمد (ص) و شهادت مي دهم كه او فرستاده خداوند است و پيغمبر مسلمين و ۱۲ يارانش امامان به حق مي باشند كه اولين آنها علي(ع) و آخرين هم حضرت مهدي (عج) كه به امر خدا غيبت نموده تا انشا ا… به امر خداوند ظهور كنند و جهان را پر از عدل و داد نمايند.

 

 

گالري تصاوير 

 

 

در تكميل اطلاعات اين پست ما را ياري فرمائيد

ارسال دیدگاه

نظر خود را به ما بگویید.